محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

محیا بانو

محیا موهاشو کوتاه کرده

واکسن 18 ماهگی

محیای عزیزم 28 تیر ماه نوبت واکسنت بود اما بخاطر شهادت امام علی( ع) که تعطیل بود یک هفته عقب افتاد  بعد هم که رفتیم طرود باز یک هفته هم عقب افتاد بالاخره 11 مرداد ماه واکسن 18 ماهگی رو زدی  تا 6 سالگی واکسنی نداری  محیا جون وقتی با دوتا دستام پا ها ودست هاتو محکم نگه داشته بودم که خانمه بتونه واکسنتو بزنه  دلم گرفت .کم مونده بود که گریه کنم .بعداز وارد کردن سوزن به پای تو چنان جیغی کشیدی که  توی در مانگاه فقط صدای تو بود کمی بهت شیر دادم تا آروم شدی خانم جوانمرد گفت  هر 4 ساعت قطره استامینوفن بده وکمپرس گرم وسرد کن این واکسن خیلی درد داره وبچه رو اذیت  می کنه اما خوشبختانه تو خیلی آروم ...
18 مرداد 1393

رفتن به مهمونی

یه روز بعد از عید فطر همگی رفتیم خونه دای قربان هم عید دیدنی هم برای ناهار دوستت غزل هم بود  اولش تو خواب بودی اما بعد از بیدار شدنت توی حیاط به اتفاق داداش مسعود وفاطمه خانم دختر  خاله غزل کلی بازی کردین            واین هم یه عکس قشنگ از غزل خانم    ...
18 مرداد 1393

تب خال زشت

به خاطر شیطنت های محیا خیلی بلا سرش اومد  اولی بریدن انگشتشش دومی زمین خوردن تو آشپزخونه سومی تب خال روی لبش چهارمی قل خوردن از  اولین تا پنجمین پله توی خونه عمو محمد شیشمین خوردن پشه تمام تن محیا   در ضمن رضا کوچولو هم اومده بود رضا برادر زاده من میشه خیلی با نمکه در ضمن زیاد گریه میکنه  محیا کمی حسودی میکنه         رضا کوچولو ومحیا موقع خوردن صبحانه     ...
18 مرداد 1393

مهمونی

یه شب افطاری مامانم دایی مو به همراه زندایی برای افطار دعوت کرد شب خیلی خوبی بود به همه ما خوش گذشت در ضمن من یه سوپ خوشمزه هم پخته بودم      محیا ودایی قربان      ...
18 مرداد 1393

محیا وآب بازی

پدر مادرم خونه قدیمی رو خراب کردن ودوباره خونه جدید ساختن هنوز کامل نشده ولی قابل استفاده است  ما می خواستیم ظرف بشوریم باید توی حیاط این کارو انجام می دادیم واگر از محیا غافل می شدیم  تمام لباس هاشو خیس میکرد.   ...
18 مرداد 1393

خاطرات شیرین محیا در روستای طرود

روستای طرود ،در نزدیکی شهرستان فیروزکوه که من ((مادرمحیا))اصالتان اهل این روستا هستم  .همسرم اهل تبریز هست .من تمام دوران کودکی نوجوانی وجوانی خودمو تو این روستا  گذروندم وپس از ازدواج با محمد آقا به سمنان اومدم . هر سال تابستون به این روستا همراه پدر ومادرم میرم به مدت یک هفته امسال خیلی موندم  چون سمنان خیلی گرم بود ماه رمضون هم بود ،اذیت میشدیم به خاطر همین تا چند روز پس از عید فطر روستا بودیم به دختر وپسرم خیلی خوش گذشت عکس های  زیادی هم از بچه هام گرفتم       این عکس رو ساعت 12 شب موقع برگشتن از خونه خاله ام به خونه گرفتم اون شب خیلی باد میزد من رو سر محیا کلاه گذاشتم که سر...
18 مرداد 1393

رفتن به فیروزکوه

خانواده ما به همراه خاله وعزیز وبابا بزرگ ((روز دوشنبه 30 مرداد ماه که 23 ماه رمضون بود))رفتیم  فیروزکوه.افطاری خونه عمو محمد بودیم بعداز خوردن افطار وخوندن نماز به همراه علی ونرجس  رفتیم پارک 2 ساعتی پارک بودیم بعد اومدیم خونه چون بابا وبابا بزرگ می خواستن برگردن  سمنان مجبور شدیم زودتر سحری بخوریم . به همین علت مدت سه هفته ای میشه که من نتونستم وبلا گتو به روز کنم . چند عکس هم از اون شب که رفتیم پارک گرفتم .با هم ببینیم.             ...
18 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا بانو می باشد